سر خط خبرها

باستانگرایی و نوباستانگرایی چیست؟

هنگامیکه از "ایدئولوژی" باستانگرایی سخن می‌گوییم دقیقاً به چه صورتبندی از ایرانیت اشاره داریم؟ نخست باید بگوییم که مفهوم ایدئولوژی پیچیده و چند لایه است و ما در اینجا آن را به ...

باستانگرایی و نوباستانگرایی چیست؟

دکترسیدجوادمیری

عضو هیأت علمی و دانشیار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

هنگامیکه از "ایدئولوژی" باستانگرایی سخن می‌گوییم دقیقاً به چه صورتبندی از ایرانیت اشاره داریم؟ نخست باید بگوییم که مفهوم ایدئولوژی پیچیده و چند لایه است و ما در اینجا آن را به معنای "آگاهی کاذب" بکار میگیریم و در این معنا باستانگرایی و تداومات نظری آن در تاریخ کنونی با نگاهی گزینشی به تاریخ پر‌پیچ و خم ایران یک "صورت واحد" را بر‌میسازد و آن را "شاقول ایرانیت" قرار می‌دهد.

حال با این مقدمه اجازه دهید به برساختی که باستانگرایان از ایران و مشاهیر ایران دارند دقت کنیم. در روایت آنها ملیت ایرانی سه پایه استوار دارد: زرتشت و کوروش و فردوسی.

این سخن بدین معناست که دین خالص ایرانی زرتشتیت است و الباقی از منظر دینی ایرانی خالص نیستند؛ آغاز خالص هویت سیاسی ایرانیان کوروش است و قبل و بعد آن بی‌اعتبار است؛ و سرآخر اینکه زبان خالص ایرانیان پارسیِ سروده شده توسط فردوسی است. اما نکته اینجاست که ملیت ایرانی با این مختصات اکنون در ایران وجود ندارد بل از منظر دینی اکثریت ایرانیان مسلمان هستند و مذهب و جهانبینی آنها شدیداً متاثر از تشیع است و فلسفه سیاسی حاکم بر ایران ریشه در آموزه‌های هخامنشیان ندارد بل برآمده از مفاهیم "ولایت" و "فقه شیعی" است و زبانِ کنونی ایرانیان در ساحت رسمی پارسی نیست بل فارسی است و در کنار آن زبان‌های متنوع دیگری نیز وجود دارند که مقوم هویت ایرانی می‌باشند و در قانون کشور بر آنها تصریح شده است.

به سخن دیگر، برساختی که باستانگرایان از "ملیت ایرانی" صورتبندی کرده‌اند نسبتی با واقعیت ایران کنونی ندارد. حال آیا بحث من در رد زرتشت و کوروش و فردوسی است آنچنانکه رقبای ایدئولوژیک من در جامعه جار می‌زنند؟ پاسخ به این پرسش منفی است. بحث بر سر اشو زرتشت یا کوروش کبیر یا حکیم ابوالقاسم فردوسی نیست که هر کدام در حوزه مربوط به خود در تاریخ جایگاه ویژه‌ای دارند. به عنوان مثال، زرتشت در ساحت ادیان و تاریخ دین‌های جهانی جایگاه مهمی دارد؛ کوروش در تاریخ سیاست جهانی و دیپلماسی امپراطوریها از مهمترین سیاستمداران جهان شمرده می‌گردد و جفرسون او را یکی از مشاهیر سیاست و حقوق می‌خواند و فردوسی از حکمای بزرگ جهان است.

اما آنچه باستانگرایان میگویند و برساخت می‌کنند ضدیت با هویت سیال و واقعی ایرانیان است. به عنوان مثال، هر جا فردوسی سخن از تبار شخصیت‌های محوریش میآورد مثلاً "سیاوش" بلافاصله او را تورانی (از سلاله تور) و ایرانی (از سلاله ایرج) معرفی می‌کند -نه کشور ایران امروزی و نه کشورهای موجود در آسیای مرکزی امروز- و پیشتر هم می‌گوید که این دو تور و ایرج فرزند فریدون بوده‌اند و باز فریدون را صرفاً نام یک شخص نباید دید بل اشاره به عقل و نور دارد و فردوسی می‌خواهد بگوید تورانیان و ایرانیان و فرزندان سلم (رومیان) یعنی کلا انسان‌ها وحدت نوع بشری دارند و اصلا بحث نژاد در میان نیست ولی برساخت باستانگرایان کاملاً نژادی و ضد حکمت فردسی و خسروانی است.

به عبارت دیگر، مشکل ما با فردوسیِ امروز چیست؟ پرسش این است که مشکل متن فردوسی نیست بل برساخت‌های معاصر از فردوسی می‌باشد که در سنت باستانگرایان و نو‌باستانگرایان از متن فردوسی بافته‌اند.

کار متفکر و محقق این است که بین این دو تمییز دهد و فردوسی را از چنگال برساخت‌های آریاییگرایان نجات دهد.

آنگاه شما درخواهید یافت که مثلا هفت خوان رستم که در ادبیات عطار به هفت شهر عشق و در لسان مولوی به هفت شهر عشقی که عطار گشت و مولوی می‌گوید ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم اساسا بحث نژادی نیست بل حِکمی است و از قضا با منازل السلوک متصوفه و عارفان همسایه است.

به عنوان مثال، در خوانش خسروانی فردوسی، رستم نماد پالایش معنوی است که توانست هفت مرحله را طی کند و سالک گردد ولی فردوسی ی که باستانگرایان برای ما حقنه کرده‌اند یک تئورسین ناسیونالیسمی است که ضد عرب و ضد ترک و ضد ایرانیان هست.

به عبارت دیگر، در خوانش حِکمی-انتقادی مولفه های ملیت و هویت ایرانی متنوع و متکثر است و مبنای وحدت آن ضدیت با دیگری نیست بل همبستگی بر اساس توحید و عدل و قسط است.

 

 

دکترسیدجوادمیری

نظرات ارسال نظر