متفکران عرب و چالش ناشی از تقابل مدرنیته و سنت/ چرا جوامع عرب، هنوز که هنوز است همچنان دستخوش پدیدهای هستند که آن را میتوان "باز تولید عقب ماندگی" نامید؟
اندیشه تحول خواهی در جهان عرب از قرن هجدهم به دغدغه اصلی اندیشمندان عرب بدل شده بود. کسانی چون عبدالرحمن الکواکبی در سوریه، رفاعه الطهطاوی در مصر، جمال الدین الافغانی در عثمانی، الحسنی النائینی در عراق و خیرالدین التونسی در تونس فقط بخشی از اندیشمندان هست
متفکران عرب و چالش ناشی از تقابل مدرنیته و سنت/ چرا جوامع عرب، هنوز که هنوز است همچنان دستخوش پدیدهای هستند که آن را میتوان "باز تولید عقب ماندگی" نامید؟
نوشته: فاروق نجمالدین
مقدمۀ کتاب مفهوم نقد در نهضتهای تجددخواه جهان عرب
اندیشه تحولخواهی در جهان عرب / گام نخست برای توسعه در این جوامع
اندیشه تحول خواهی در جهان عرب از قرن هجدهم به دغدغه اصلی اندیشمندان عرب بدل شده بود. کسانی چون عبدالرحمن الکواکبی در سوریه، رفاعه الطهطاوی در مصر، جمال الدین الافغانی در عثمانی، الحسنی النائینی در عراق و خیرالدین التونسی در تونس فقط بخشی از اندیشمندان هستند که از لزوم تحول در جهان عرب سخن گفتند.
در این میان متفکران کشورهای عربی نیز از چالش ناشی از تقابل مدرنیته و سنت و سهم این تقابل در توسعه جامعه برکنار نبودهاند. اندیشه تحولخواهی در جوامع عربی که از دهههای گذشته با رویارویی مدرنیته و سنت خود را نشان داد از دیرباز و به نحوی از انحاء در این جوامع مطرح شده و امروزه نیز گام نخست برای توسعه شناخته میشود. از سوی دیگر این همنوایی بین اندیشمندان عرب وجود دارد که گذار به توسعهیافتگی با اشکالات جدی روبرو است.
باز تولید عقب ماندگی
دولتهای توسعهگرا در کشورهای عربی، مدتهای مدید زمام امور را در دست داشتند و اقداماتی برای عبور از این گذار صورت دادهاند که به زودی با مصلحتسنجیهای محافظکارانه خنثی میشدند.
نزاع بر سر تصاحب قدرت مزید بر علت شد و موجب گردید ابتداییترین آرمانهای تجددخواهی عملاً نقض شود. نتیجه آنکه جوامع عرب هنوز که هنوز است همچنان دستخوش پدیدهای هستند که آن را میتوان "باز تولید عقب ماندگی" نامید.
جانمایۀ نظریهسازی
جهان عرب فاقد آن جانمایۀ نظریهسازی است که بتوان آن را موجد گذار و تحول دانست و بدون داشتن این جانمایه هر تلاشی عبث است و صرفاً با داشتن قصد تغییر و میل به تحولخواهی نمیتوان روزنی در دیوارۀ سیاهچال قرون گشود و از بنبست خارج شد.
فعالیت در وجوه مختلف حوزه نقد در جوامع عرب هنوز به سطح نظریهپردازی نظیر آنچه در سطح جهانی ارائه شده، نرسیده است. بیشتر کوشش دانشمندان عرب به تعمیم نظریههای مکاتب انتقادی غرب و یافتن مصادیقی برای آن نظریهها در جوامع خود محدود مانده است.
آنچه جستهگریخته در برخی روزنامهها، مجلهها و سخنرانیهای دانشگاهی یا مراکز تحقیق در حوزه نقد یافت میشود مطالعات کمرمقی است که عمدتاً بر محور بحران فرهنگی و نقد ادبی متمرکز است. گاه نیز ترجمههایی شتابزده از نظریهپردازانِ غربی و خصوصاً رویکردهای پسامدرن، ارائه میشود که نگرشهای تند و تیز ساختارشکنانهشان باعث جلب توجه بسیار میشود.
به همین دلیل است که لازم است ریشههای عصر روشنگری و مبانی اولیه تفکر مدرنیتۀ جهانِ غرب توضیح داده شود و نقدهایی که موجب پیدایش این رویکرد پسامدرنیستی نیز میشود را تبیین نمود.
روند تشکیل دولتهای مدرن در جوامع عرب پس از جنگ جهانی
موضوع دیگر آنکه روند تشکیل دولتهای مدرن در جوامع عرب بلافاصله پس از جنگ جهانی اول تحت تاثیر شرایط خاصی صورت گرفت که متأثر از دو نیرو بود: یکی نیروهای استعماری غرب بود و دیگری نیروهای محلی که در دوران امپراتوری عثمانی در قدرت سهیم بودند.
این نیروها ائتلافی بودند از شیوخ عشایر، صاحب منصبانِ اداری، تاجران بزرگ، اشراف، زمینداران، افندیها یا همان نخبگان تحصیل کرده در حکومت عثمانی، روحانیون و نیز متنفذین شهری تشکیل میشد. اغلب سرزمینهای عربی تا پیش از جنگ جهانی اول مستقیماً تحت تاثیر حاکمیت والیان عثمانی بودند و اصلاً دولتی از خود نداشتند.
حاکمیتِ دور تازهای از گرایشهای ارتجاعی در جامعه
سرعت تشکیل دولتهای مدرن در این سرزمینها بلافاصله پس از شکست عثمانی در جنگ موجب شد که همان ائتلاف نیروهای محلی زمام امور را در دست گیرند و در نتیجه دور تازهای از گرایشهای ارتجاعی در جامعه حاکم گردد.
درست است که نیروهای تحولخواه عرب نیز پس از زوال عثمانی فرصت حضور در قدرت را پیدا کردند اما تغییراتی که آنها به ارمغان آوردند از درون و متن جامعه برنیامده بود بلکه از بالا به آنها تحمیل شده بود.
عامل وحدتسازی
مهمترین فاکتور تشکیل دولت_ملت در هر یک از کشورها پیدایش عامل وحدتسازی است که افراد را به ترک تعلقات بازدارنده قبیلهای و مذهبی پیشین و جایگزین کردن آنها با تعلقات جدید و هویت جدید فرا میخواند.
جوامع عرب در طول دوران حاکمیت عثمانی از چنین عامل وحدتسازی برخوردار نبودند. اصولاً آنان شهروند دولت عثمانی به حساب نمیآمدند بلکه رعایای حکومتهای خودکامهای بودند که با پشتیبانی ائتلاف سایر قبایل و اقوامِ ترک قدرت را برای سدهها در اختیار داشتند.
تعلقات قبیلهای و طایفهای در جوامع عرب
در دوران عثمانی تعلقات قبیلهای و طایفهای در جوامع عرب حرف اول را میزد. گروههای اجتماعی به شهری، روستایی و قبایل بدوی تقسیم میشدند که هر یک، از هنجارهای خود را تبعیت میکردند و نسبت به هویت خود تعصب نشان میدادند. عامل قومیت عربی و حتی دین مشترک به آن اندازه نیرومند نبود که بر تعلقات قبیلهای فائق آید و به عاملی هویتساز تبدیل شود.
این الگو با الگوی دولت مدرن بسیار فاصله داشت. نتیجه آن که با شکلگیری دولتهای مدرنِ ملی پس از جنگ جهانی اول، سست و بیرمق بودن عوامل وحدتزا در این جوامع آشکار شد به نحوی که عصبیتهای قبیلهای، قومیتی و طایفهای بار دیگر همراه با دولتمردان جدید در رأس قدرت نمایان شدند. زمامداران جدید اگرچه به ضرورت تحول در جامعه آگاه بودند، اما برای تثبیت قدرتِ خود مجدداً پیوندهای محکمی با نهاد قبیله و نظام پدرسالار اجتماعی برقرار کردند.
خانواده و قبیله در رأس مهمترین نهادهای حزبی و حکومتی
به همین جهت میبینیم که حتی دولتهایی که خود را مدعی حکومت مبتنی بر نهادهای دموکراتیک و حزبی میدانستند، خانواده و قبیلۀ خود را در رأس مهمترین نهادهای حزبی و حکومتی قرار دادند. بر کسی پوشیده نیست که اقتدار واقعی در عراق و سوریه نه در دست حزبِ بعث، که در انحصار خانواده صدام حسین و حافظ اسد قرار داشت.
شاخصترین جلوه این شیوه از حکومتداری ظهور حکومتهای موروثی در درون نظامهای جمهوری بود که در حقیقت میتوان آن را تداوم و احیای همان شیوه دیرینه و سنتی دانست. بدیهی است که در چنین شرایطی نمیتوان از نقد اجتماعی و در نتیجه از بالیدن اندیشههای نوگرایانه سخن گفت.
تبیین ناکامی نهضتهای تجددخواهی در جهان عرب
در تبیین ناکامی نهضتهای تجددخواهی در جهان عرب باید بیش از آنکه کوتاهی و تقصیر را به گردن سنتگرایان و دشمنان خارجی انداخت، به دنبال کاستیهایی بود که در عملکرد نیروهای تجددخواه وجود داشته و به باز تولید عقبماندگی در این جوامع انجامیده است.
برخی از اندیشمندان عربی بر این باورند که کندی یا توقف این گذار بیش از آنکه ناشی از مقاومت ساختار سنتی جوامع عرب در برابر تجدد باشد برآمده از درک نادرستی است که از مقولۀ توسعهیافتگی و خصوصاً مقوله مدرنیته رواج یافته است.
کنستانتین ضریق یکی از بارزترین اندیشمندان ناسیونالیست عرب مینویسد: با کالبد شکافی روند نهضت ملی معلوم میشود که فرایند تشکیل حکومتهای قومی_ملی_اجتماعی در جوامع عرب فرایندی به غایت سست بوده است. از سوی دیگر کامل نشدن فرایند تشکیل نهادهای حاکمیتی، جوامع جدید را دچار خلاء نهادهای قانونی مینماید و این امر به سلطه مجدد مناسبات پدرسالار در قدرت میانجامد.
بدین سان میتوان نتیجه گرفت که نیروهای تجددخواه در جهان عرب بیش از آنکه مقبول ساختار سنتی شده باشند، خود در توجیه مناسبات سنتی نقشی فعال ایفا کرده و موجب کندی یا توقف فرایند گذار به سوی تجدد شدهاند.
